گمشده
امشب به خودم قول داده بودم که زودتر بخوابم اما الان ساعت ۳ شد و من هنوز بیدارماتفاقهای جدیدی افتاده توی این مدت که چیزی ننوشتم الان انقدر بی حوصلم که این متن رو دارم با تایپ صوتی مینویسم توی این مدت هدیه ازدواج کرد عید شد آرزو اومد به خونه ما ولی من در این تعطیلات به جای اینکه خودم را پیدا کنم بیشتر گم شدم به خاطر این بود که توی این مدت
بیشتر از درد خودم بیشتر از سختیهایی که خودم میکشم
به غصهها و مشکلات دردهای توی دل آدمهای اطرافم بیشتر توجه کردم
و متوجه شدم که اوضاع روز به روز داره بدتر میشه من دارم روز به روز ناامیدتر میشم کاری از دستم برای آدمهای اطرافم بر نمیاد و همین من رو خیلی غمگین و افسرده میکنه من قبلاً حالم اگر هم بد بود ولی باز هم خود را میشناختم ما الان احساس میکنم که گم شدم آدمهایی که این اواخر میشناختم ولی رابطهام را با آنها تمام کردم باعث شدند که من احساس متفاوتی نسبت به خودم داشته باشم به من حس گناه و حسهایی که قبلاً فکر میکردم در من وجود ندارد را احساس میکنم شاید خندهدار باشه ولی من قبلاً خودم را مثل کف دستم میشناختم ولی الان برای اینکه کمی خودم را بهتر بشناسم دست به دامن آزمونهای شخصیت شدم و چیزهایی که میخوانم برایم تازگی دارد و خیلی عجیب است من همیشه آدم برونگرایی بودم و الان نیز هستم ولی در تست شخصیت گفت که من بیشتر درونگرا هستم و این تا حدودی اشتباه است صلاً معتبر نبود بهش فکر نمیخوام بکنم یک چیز بیرببط توی آمار وبلاگم داره نشون میده که حدود ۳۰۰ نفر مطلبهای من را میخوانند و من واقعاً خندم میگیرد که کسی هست این خزعبلات ذهنی من را بخواند بیشتر اینجا ذهنم را بالا میآورم و راستش دوست ندارم کسی اینها را بخواند و فکر کند من دیوانم این روزها خیلی افسرده کلافه واقعا کلمات چقدر حقیر کم ارزش و دستشان چه کوتاه هست از ابراز احساس آدمها فشار مالی خیلی برایم زجرآور است خته که هر طور حساب میکنم میبینم میشود چیزهایی که میخواهم را به جا بیاورم مثلاً عروسی هدیه تولد خصی که اول اسمش با آ شروع میشود تمام شدن دانشگاه بدهی عجیبی که به دانشگاه دارم من الان تصور نمیکنم که مهر ماه چطور با ۴۰ دانش آموز سر و کله بزنم و دیگه الان حوصله صحبت کردن با مهنا را ندارم وجودم پر از عذاب وجدان است حس بدی دارم اش میشد برای خودم کاری بکنم ولی خستهتر از اینم ر روز برنامه میچینم که فردا این کار را انجام میدهم ولی نمیدانم که باید چه کاری را انجام دهم ولی میدانم که چه کاری را باید انجام دهم ولی نمیدهم ه انجام هیچ کاری را ندارم حوصله صحبت با هیچ کسی را ندارم حالم بد است میخواهم پاچه تمامی دنیا را بگیرم میخواهم محبت کنم میخواهم درست شوم میخواهم خوب حرف بزنم میخواهم بهانه نگیرم پای صحبت آدمها بتوانم با خاطرات و جوکهایی که تعریف میکنم قهقهه بزنم و بخندم میخواهم انقدر افسرده نباشم انقدر دیر نخوابم برای آن جشنواره لعنتی طرح بریزم طرح درس بنویسم ایده بدهم دست ساز درست کنم وای وای میخواهم مغزم را بالا بیاورم حس میکنم مغزم پر از مورچههاییست که دارم توی سرم رژه میرن این روزها تمام میشود و من هنوز خودم را جمع و جور نکردم باید بروم اردبیل اصلاح میکنم باید بروم وابگاه و باید آن دو نفر را تحمل کنم و این خودش اعصاب فولادی میخواهد ازشان بدم میاد دوست دارم تا آخر عمر چشمم به چشمانشان نیفتد و ریختشان را نبینم ولی مجبورم تحملشان کنم ای من خدای مهربانم خدایی که در آسمانها زمینی خدایی که مرا آفریدی خواهش میکنم به من کمک کن من جز تو کسی را ندارم خاطرات بد مرا از ذهنم پاک کن به من کمک کن تا به کسانی که عزیزم عزیزم هستند به کسانی که مرا دوست دارند ه کسانی که به من نیاز دارند خوبی کنم حالشان را خوب کنم کمکشان کنم خدایا به من توان بده بتوانم خیال پردازی کنم انقدر تسلیم حقیقت و تسلیم روزمرگیهایم نباشم خدای من به من کمک کن این ناامیدی را که در وجودم رخنه کرده را از بین ببرم انقدر ناامید و افسرده نباشم بتوانم شاد باشم تلاش کنم ضعیت الانم را تغییر بدهم خدایا خواهش میکنم کمکم کن
[ بازدید : 12 ] [ امتیاز : 0 ] [ نظر شما : ]