کوه شیشه ای
✨🌙
به هر دری زدم نشد.. دلم گرفته بود اما هیشکی نبود حرف بزنه باهام.. باز اومدم اینجا... بازم اتفاقای بد امسال قرار نیس این لحظات اخر سال دست از سرم برداره... خیلی احساس تنهایی و بدی دارم #عین کاش کسی بود و به اغوشش پناه میبردم از دست تمام کسانی که دلم را هزار تکه کردن خستم کردن... بازم بگم امشبو فراموش نکن... دیگه چن وقایه همش شبه فقط شبه💔 هر لحظه شبه🥀 دیگه تمومه همه جی... من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هر کسی داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند شرط وارد گشتن شستشوی دلها شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست به درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار ...... خانه دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست..!؟ چه خوبه که امتحانام تموم شدن! این حرف راسته که.. قسم به کوتاهی روز های خوش این روز های بد هم میگذرد..! هر اتفاقیم برام افتاده مهم نیست ولی.. امشب حالم خوبه..! حداقل این لحظه غصه چیز خاصی درگیرم نکرده.. نکند اندوهی سر رسد از پس کوه..! 🪐💛🌥 نا رفیقی از کسی که فکر میکردم شده بهترین رفیقم..🚫 ✔︎ بماند به یادگار از هزار و چهار صد ده بیست و هشت 😏دیگه به هیچکسی اعتماد ندارم🖐️ خانه دوست كجاست؟ در فلق بود كه پرسيد سوار آسمان مكثی كرد رهگذر شاخه نوری كه به لب داشت به تاريكی شن ها بخشيد و به انگشت نشان داد سپيداری و گفت نرسيده به درخت كوچه باغی است كه از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است ميروی تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت گل تنهايی می پيچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاويد اساطير زمين می ماني و تو را ترسی شفاف فرا می گيرد در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی: كودكی می بينی رفته از كاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست كجاست¡¿ هیچ کس نمیدونه کدوم روز روز اخرشه !! خیلی دارکه این 🖤 ☃️از زمستانت لذت ببر❄ 🌏 قرار نیست اتفاق خارق العاده ایی بیوفته تا بخندی :))))) 🙂 تا دندون داری بخند👄 🌱 تا دستات جون داره دست نیازمندی رو بگیر🌱 🤍 تا قلبت میتپه قلب کسیو نشکن❌ 🦋 تا جسمت روح داره 🧚🏻♀️ قدر لحظه هات رو بدون زهرا♡ روزا دلگیر شدن :(((( کم مونده پاییز امسالم بره تا سال دیگه ... پیداش نشه!!! خانه دلتنگ غروبی خفه بود مثل امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پُر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید زود برخواهد گشت ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست این همه درد در کمین دل آن کودک خرد؟ آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی هرگز را تو چرا بازنگشتی دیگر؟ ❤️🌱 یاده اون روز هایی خوش که انقدر همه چیز زود قدیمی نمیشد... اوابلاگ عزیزم.... چه روزایی اومد گذشت و تموم شد... از تموم شدنش ناراحت نیستم اما...
Design By : RoozGozar.com |