کوه شیشه ای

✨🌙

روزا دلگیر شدن :((((

کم مونده پاییز امسالم بره تا سال دیگه ...

پیداش نشه!!!

نوشته شده در دوشنبه 22 آذر 1400 ساعت 1:27 توسط زهرا|

خانه دلتنگ غروبی خفه بود

مثل امروز که تنگ است دلم

پدرم گفت چراغ

و شب از شب پُر شد

من به خود گفتم

یک روز گذشت

مادرم آه کشید

زود برخواهد گشت

ابری آهسته به چشمم لغزید

و سپس خوابم برد

که گمان داشت که هست این همه درد

در کمین دل آن کودک خرد؟

آری آن روز چو می رفت کسی

داشتم آمدنش را باور

من نمی دانستم معنی هرگز را

تو چرا بازنگشتی دیگر؟


❤️🌱

نوشته شده در شنبه 13 آذر 1400 ساعت 0:41 توسط زهرا|

یاده اون روز هایی خوش که


انقدر همه چیز زود قدیمی نمیشد...


اوابلاگ عزیزم....


چه روزایی اومد گذشت و تموم شد...


از تموم شدنش ناراحت نیستم


اما...

نوشته شده در چهارشنبه 29 ارديبهشت 1400 ساعت 1:02 توسط زهرا|

یکمین روز از دوازدهمین ماه سال هزارو سیصدو نود و نه



معلم خندید و گفت:

زمین گرد است.

و من مانده ام در این خیال

که روزی تو را در انتهای جهان خواهم دید!


هوشنگ ابتهاج

نوشته شده در جمعه 1 اسفند 1399 ساعت 4:26 توسط زهرا|

شازده کوچولو گفت:

بعضی کارا بعضی حرفا

بدجور دلِ آدمو آشوب میکنه

گل گفت مثلِ چی؟

شازده کوچولو گفت:

مثلِ وقتی که میدونی

دلم برات بیقراره

و کاری نمیکنی...
نوشته شده در پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت 22:50 توسط زهرا|

سال 98 هم داره تموم میشه ها

نوشته شده در دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت 1:01 توسط زهرا|

من هنوزم به اوابلاگ سر میزنم...

هر چند وقت یک بار....

سال95 انقدر اوابلاگ شلوغ و قشنگ بود...ک...نگو....

مینویسم شاید چندین سال ها بعد بیام وبلاگم...

و اون روز اگه فراموش کردم یادم بیادک...

....چ اتفاقایی ک اینجا برام اتفاق افتاده...

همه کسایی که دوست بودم باشون تو اوابلاگ

انشالله غصه سراغ شب هاتون نیاد

اگه اینو نمیخونیم...

عب نداره

دوستون دارم

و مخاطب نوشته هایم

حسی که تو وجودم

رخنه کرده از بین نرفته..

ک خیلی اتفاقا افتاد

با وجود عمق بدی هات

هنوزم...



نوشته شده در پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت 0:23 توسط زهرا|

سلام اوابلاگ

سلام دوستام...

کیاهنوز ب اوابلاگ سرمیزنن

کامنت بذارین کارتون دارم

نوشته شده در سه شنبه 9 مهر 1398 ساعت 15:46 توسط زهرا|



لطفا در ادامه مطلب کلیک کنید متشکرم.


::ادامه مطلب::
نوشته شده در سه شنبه 6 شهريور 1397 ساعت 13:10 توسط زهرا|


شب که میشه؛

می‌افتیم توی رودخونه‌ای از خاطره‌ ها!

شنا می‌کنیم،

دست و پا می‌زنیم،

غرق میشیم

نوشته شده در سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت 21:42 توسط زهرا|

سلام.آوابلاگ...

خوبی؟؟

نمیدونم هنوزم میشه تو" تُ فعالیت کرد...؟

از درد هانوشت؟؟

ازبغض هانوشت؟؟

ازخستگی هانوشت؟؟

کسی هست بخونه؟

یااینجاهم مثل زندگیم خلوته...

سوت وکور....


سلام اوابلاگی کِ...

خیلی اتفاقارو اون باعثش بود...

نوشته شده در سه شنبه 4 ارديبهشت 1397 ساعت 0:02 توسط زهرا|


آخرين مطالب
» مرگ
» مااااماااان
» برتر
» گمشده
» بدهی
» راه برگشت
» امشب قرنطینه برفی
» نارفیق قسمت هزار و یکم
» خدایاشکرت
» غم عالم
» بالاخره شد
» سال اخر دانشگاه کذایی
» بدون عنوان
» کار سخت و راه ناهموار
» بیماری
» مرداد
» سلام
» چند وقت پیش
» تازگیا
» برام زیاده

Design By : RoozGozar.com